سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آینده ی سبز

این روزها که می گذرد<\/h3>

به طور غریبی

بوی آن مرد به دریا رفته می آید.

انگار هر چه کبوتر است،

در رواق چشم هایم نشسته که این چنین دیده به راهت سپید کرده ام!

نگو که دل باید صبوری کند؛

مدت هاست که دلم با دعای ندبه صبح جمعه هایت

پر زده و رفته است

و جز قطره خونی بر جای نیست؛

آن هم باشد برای ریختن زیر پای تو

انگار میان من و تو

همین یک قطره خون فاصله است؛

همین یک غروب تلخ!

آمدی؛ نبودم.

جای خالی ام

یک پر آغشته به قطره خون است

پیش کش به طلوع چشم هایت

در وقت بازگشتت از غروب دریا!


نوشته شده در پنج شنبه 89/4/31ساعت 2:50 عصر توسط سارا نظرات () |

شنیده ام جایی هست در همین نزدیکی ها که هرگاه از فراموشی رؤیاها دلت گرفت، می توانی تمام ترانه های پرگریه ات را در گوشه و کنار آن جا بگذاری و برگردی

آنجا همیشه چراغی روشن است

برای مسافران شب

که از خواب غمگین ترین نرگس گم شده می آیند

آنجا، عطر آرام عبورش هنوز

تا آخرین پیچ جاده پیداست

نمی دانم اولین زائری که ردپایش را دنبال کرد و بر سرمنزل ستاره رسید، راز شفای قفل کهنه انتظار را با خود کجا برد؟

شنیده ام که کسی هست؛

ایستاده بر درگاه آخرین صبح رهایی که تمام مویه های بر باد رفته را در کوله بار تنهایی خویش دارد

و تمام آن چراغ های باران خورده را که به یادش شکسته است

اگر از راه علاقه به جانب خلوت غروب بردی، عطر محرمانه سلام ستاره را خواهی شنید؛

پس بیا برویم به حوالی چیدن یک پیاله دعای فرج؛

شاید خواب تلخ زمستان

به سحر برسد!


نوشته شده در پنج شنبه 89/4/31ساعت 2:46 عصر توسط سارا نظرات () |


Design By : Night Skin

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً